سالگرد ورود آزادگان

می خواستم شعری بگویم در هوایت
شعری برای جاودان بانگ رهایت

یک مثنوی از دست های مهربانت
منظومه ای بالا بلند از چشم هایت

می خواستم شعری... ولی شرمنده هستم
شرمنده تر از اینکه می خوانم برایت!

وقتی زمین، بر گام هایت بوسه می زد
می ریخت گل، هفت آسمان، بر ردپایت

نور خدا در سینه ات تا شعله ور شد
صد کهکشان، گرما گرفت از روشنایت

طومار تاریکی و درد و رنج انسان
پیچیده شد در هم، به اعجاز دعایت

خواب جهان، آشفته شد، وقتی که پیچید
در قلّه تاریخ، پژواک صدایت...

این شعر تر، نه! شرم دیگر، از من... اما
می خواستم شعری بگویم در هوایت

مهدی خلیلیان
تقدیم به آزادگان سرافراز

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد